شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
بگو برای چه عاشق شدی؟ _دست من نبود... هر اتفاقی دلیل دارد بگو برای چه؟ _عشق تنها اتفاق بی دلیل است... پس بگو با چه عاشق شدی؟ _یک نگاه... میبینید چگونه خودش را از گناهی که کرده دور میکند؟ _من گناهی نکرده ام!!!!!ترسی ندارم از هرچه خواهد شد... اگر پایان من رفتن است چه فرقی میکند کی باشد؟روح من به پرواز محتاج است... کافیست دیگر...اعدام.... و میخندید او که قلبش را خالصانه باخته بود پای چوبه ی دار... تبرعه شد...صدایی آمد!!!! چرا؟ قاضی دیروز عاشق شد. عاشق را عاشقان می دانند...
نوشته شده در یکشنبه 89/10/26ساعت
9:5 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |